برای نفس مامان
سلام کوچولوی مامان مامان چند وقته مریضه و حالش خوب نبوده که بیاد و واست خاطرات و بنویسه عزیزم مامانی هم سرما خورده بود هم دلش درد میکرد آخه سرکار خیلی پشت میزم و نمیفهمم ساعتا چجوری میگذره وقتی پا میشم تازه میفهمم حالم خوب نیست ولی تا دلت بخواد عزیز دلم این روزا بابایی حواسشون به ماست و همش مواظبمونه از 25 مرداد که آخرین وقت دکترم بود مامانی که رفتیمو صدای قلب قشنگتو شنیدیم خیلی گذشته بود و دلمون واستون یه ذره شده بود تا اینکه.... این دفعه با باباجون رفتیم دکتر چون خانوم دکتر دفعه پیش گفت حتما بابایشو هم بیارین و اینجوری شد که منو شما و بابای 3 تا رفتیم مطب خان...
نویسنده :
مامانی
10:18